رهایم کن
از این خزان زود هنگام
از این بخت نابکار و زندگی
خانه دیگر خانه نیست، و انتهای این جاده ناپیداست
رهایم کن از سراب و خیال
از ترس از خود
که تقدیر مرا گمراه آفرید
♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به کسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی کرده بسی
♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈
تمام شب
روی طناب پیراهنت تاب خورد
صبح
شکوفه کرده بود
بـاید مــداد ســبز را بــردارم
♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈
برگ برگ دفتر خاطراتم را که با ذهن پر شور دخترانه ام
در شب های بی ستاره می نگاشتم و تفسیرش تنها
جویباری از محبت بود را به دستان بی نهایت زمان می سپارم
تا در پس هزاران پرده ی افکنده شده بر روی گذرش همچنان
جاودان بمانند تا روزی که عشق در این جهان بی کران
به معنای حقیقی خویش دست یابد
♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈
دلی که تنگ است
و دلداری ندارد!
به سان یک غروب سرد زمستانی می ماند
وقتی آخرین امیدش به نور از بین رفت
یخ می زند
♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈♪♫☼♥≈≈≈
به افق ها روشن نگاه کن بانو
من خواهم آمد!
با دسته گلی حتی یخی
از برف ها برایت حریری خواهم ساخت
و تو را به مهمانی ترانه ها فرا خواهم خواند
آخرین فصل های سرد خواهند رفت
و بهار ما را در بر خواهد گرفت
منتظرم بمان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
دلم بی تو
خزر است
راه به آبهای آزاد ندارد