۱۳۹۴ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

دلنوشته های بسیار زیبا

دلم که برایت تنگ می شود،می گیرد،فریاد می کشد،می تپد وبازتنگ می شد
دلم که تنگ می شود دوس دارم یک دل سیرنگاهت کنم
یک بغض سنگین گریه کنم،یک چشم پراشک بریزم
به اندازه ی یک قهروآشتی درآغوشت بگیرم
ویک عمربگویم دوستت دارم وبگویی دوستت دارم
دلم که تنگ می شودچاره اش فقط تویی وتوکه نیستی،
دلم می بارد،می سوزد،می سازد،می میرد
◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥
دیگر به راستی می دانـم که درد یعنی چه...
درد به معنای کتک خوردن تا حد بی هوش شدن نیست.
 بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نیست.
درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند
و انسان ناگزیر است با آن بمیرد
بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد.
دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی می گذارد
و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد!
◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥◠◠‿✿♥
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند 
غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید؟ از لحظه های رفته ی روشن چه می ماند

 دلنوشته های بسیار زیبا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دلم بی تو
خزر است
راه به آبهای آزاد ندارد